سفارش تبلیغ
صبا ویژن

سهراب سپهری

من سال ها نماز خوانده ام.بزرگترها می خواندند،من هم می خواندم. در دبستان ما را برای نماز به مسجد

 

می بردند.روزی در مسجد بسته بود.بقال سر گذر گفت:"نماز را روی بام مسجد بخوانید تا چند متر به

 

خدا نزدیکتر باشید!"مذهب شوخی سنگینی بود که محیط با من کرد.و من سال ها مذهبی ماندم،بی آن که

 

خدایی داشته باشم!

هنوز در سفرم 




ادامه مطلب

[ جمعه 92/9/8 ] [ 2:10 عصر ] [ امیر ]

شعله رمیده

می بندم این دو چشم پر آتش را
تا ننگرد درون دو چشمانش
تا داغ و پر تپش نشود قلبم
از شعله نگاه پریشانش
می بندم این دو چشم پر آتش را
تا بگذرم ز وادی رسوایی
تا قلب خامشم نکشد فریاد
رو می کنم به خلوت و تنهای
ای رهروان خسته چه می جویید
در این غروب سرد ز احوالش
او شعله رمیده خورشید است
بیهوده می دوید به دنبالش
او غنچه شکفته مهتابست
باید که موج نور بیفشاند
بر سبزه زار شب زده چشمی
کاو را بخوابگاه گنه خواند
باید که عطر بوسه خاموشش
با ناله های شوق بیآمیزد
در گیسوان آن زن افسونگر
دیوانه وار عشق و هوس ریزد
باید شراب بوسه بیاشامد
ازساغر لبان فریبای
مستانه سر گذارد و آرامد
بر تکیه گاه سینه زیبایی
ای آرزوی تشنه به گرد او
بیهوده تار عمر چه می بندی
روزی رسد که خسته و وامانده
بر این تلاش بیهده می خندی
آتش زنم به خرمن امیدت
با شعله های حسرت و ناکامی
ای قلب فتنه جوی گنه کرده
شاید دمی ز فتنه بیارامی
می بندمت به بند گران غم
تا سوی او دگر نکنی پرواز
ای مرغ دل که خسته و بی تابی
دمساز باش با غم او ‚ دمساز



ادامه مطلب

[ پنج شنبه 91/12/17 ] [ 12:4 عصر ] [ امیر ]

بی تو مهتاب

بی تو مهتاب شبی باز از آن کوچه گذشتم

 

همه تن چشم شدم خیره به دنبال تو گشتم

شوق دیدار تو لبریز شد از جام وجودم

شدم آن عاشق دیوانه که بودم

در نهان خانه جانم گل یاد تو درخشید

باغ صد خاطره خندید عطر صد خاطره پیچید

یادم آمد که شبی با هم از آن کوچه گذشتیم

پر گشودیم و در آن خلوت دلخواسته گشتیم

ساعتی بر لب آن جوی نشستیم

تو همه راز جهان ریخته در چشم سیاهت

من همه محو تماشای نگاهت

آسمان صاف و شب آرام

بخت خندان و زمان رام

خوشه ی ماه فرو ریخته در آب

شاخه ها دست بر آورده به مهتاب

شب و صحرا و گل و سنگ

همه دل داده به آواز شباهنگ

یادم آید تو به من گفتی

از این عشق حذر کن

لحظه ای چند بر ای آب نظر کن

آب آیینه ی عشق گذران است

تو که امروز نگاهت به نگاهی نگران است

باش فردا که دلت باد گران است

تا فراموش کنی چندی از این شهر سفر کن

با تو گفتم

حذر از عشق ندانم

سفر از پیش تو هرگز نتوانم

روز اول که دل من به تمنای تو پر زد

چون کبوتر لب بام تو نشستم

تو به من سنگ زدی

من نه رمیدم نه گسستم

باز گفتم که تو صیادی و من آهوی دشتم

تا به دام تو در افتم همه جا گشتم و گشتم

حذر از عشق ندانم سفر از پیش تو هرگز نتوانم

اشکی از شاخه فرو ریخت

مرغ شب ناله ی تلخی زد و بگریخت

اشک در چشم تو لرزید ، ماه بر عشق تو خندید

یادم آید که دگر از تو جوابی نشنیدم

رفت در ظلمت غم ان شب و شبهای دگر هم

نگرفتی دگر از عاشق آزده خبر هم

بی تو اما به چه حالی من از آن کوچه گذشتم

 

تقدیم به کسانی که عشقی ناکام با خاطره هایی رنگین داشته اند

 




ادامه مطلب

[ یکشنبه 91/5/22 ] [ 5:39 عصر ] [ امیر ]

سفرعشق

 

اگر رسم بی وفائی بازیهای سر نوشته

یه شروع بی نظیره واسه شعرهای نگفته

اگرافسوس می خوره باز خاطرات بی نشونه

یه تلنگری به عشق که سرش خیلی شلوغه

اگه تنها راه رفتن واسه اثبات حقیقت

خنده داره که بگم عشق این شده براش یه عادت

اگه محرم نگاهت توبه آسمان سفر کن

                                       که هنوز فاصله داره عشقی که اینجا تا اونجاست




ادامه مطلب

[ چهارشنبه 90/4/1 ] [ 12:5 عصر ] [ امیر ]

یک لاغ چهل کلاغ

 تو موهات رنگ طلا، چشم تو دریاست گلکم

صورتت مثل گل ، لاله صحراست گلکم

خیلی وقته می خوامت و اینو خودت خوب می دونی

دل من،عاشق دیوونته، خیلی شیر است گلکم

یه وجب بچه بودی ، خونتون اومد کوچمون

با من هم بازی شدی ، حرف قدیماست گلکم

ما همش با هم بودیم ، هیچکسی حرفی نم زد

ولی حالا نمی زارن ، کار دنیاست گلکم

بگواخه چی میشه ، با هم دیگه حرف بزنیم

دنیا آخرش میشه ، این از اون حرفاست گلکم

خودشون جوون بودن ، کم دسته گل دادن به آب

اینم از چاره و اقبال جووناست گلکم

ننمم فهمیده ما ، همدیگرو دوست داریما

دو سه روزه خ.نمون ، شیون و غوغاست گلکم

آبروم رفته دیگه، هر کس یه حرفی می زنه

یک کلاغ و چهل کلاغ از همه بالاست گلکم




ادامه مطلب

[ دوشنبه 85/6/6 ] [ 10:48 عصر ] [ امیر ]

پشت کدامین

 

پشت کدامین لحظه بن بست جا ماندی تا ببینی دختری اینجا می خواست در تنهایی خویش آسمانش را باتو قسمت کند؟ وسعت آسمان تو آنقدر بزرگ بود که حتی تجسم آسمان کوچک من در آن گم شد هیچ کس ندانست در بی پناهی شبهای بی ستاره ام چقدر لبان و قلبم پر از ستاره و دوستت دارم بود و من چقدر بر حقیقی بودنش برخود میبالیدم امااما شاید که دیگر مهم نیست که از تو گلایه کنم دیگر از خدایم هم نخواهم پرسید که چرا سهم من از این همه سکوت و گذشت و عشقی بی آلایش چیزی جز سرکوب غرور سنگسار احساس و منطقهای بی دلیل نبود؟ من میروم تا در پس ستارگان خاموش خویش گم شوم بی آنکه تو را در آسمان کوچکم گم کنم و دیگر هرگز از تو نخواهم پرسید که چــــــــــــرا وسعت آسمان تو آنقدر بزرگ بود که حتی تجسم آسمان کوچک من در آن گم شد




ادامه مطلب

[ پنج شنبه 85/3/11 ] [ 10:38 عصر ] [ امیر ]